دنیای فروش ، بازاریابی و موفقیت

۸ مطلب با موضوع «داستانهایی در ارتباط با کسب و کار» ثبت شده است

داستان زنی که سوسک ثروتمندش کرد!

داستان زنی که سوسک ثروتمندش کرد!

هیچ کس نیست که نداند راز موفقیت در فعالیت اقتصادی، تمرکز روی نیاز مخاطب است، بااین حال تنها بعضی ها هستند که درست به هدف می زنند.

یک کاسب قدیمی

یک کاسب قدیمی

به گزارش فرهنگ نیوز مرحوم مرشد، قد بلندی داشت. لاغر اندام و نحیف بود و محاسن سپیدی داشت.

حاجی نباتی ویک راه حل ساده برای پول در آوردن

حاجی نباتی ویک راه حل ساده برای پول در آوردن

داستانی ساده راجع به موفقیت یک انسان ساده

دنی جانسون چگونه یک میلیادر شد؟

دنی جانسون چگونه یک میلیادر شد؟

سرگذشت فردی که از اوج بدبختی به سعادت و موفقیت رسید

طنز/پانزده دلیل برای انتخاب میوه فروشی به جای مهندسی نرم افزار

طنز/پانزده دلیل برای انتخاب میوه فروشی به جای مهندسی نرم افزار

یک طنز جالب و درعین حال پر درد - پیشنهاد می کنم حتما بخوانید

انعام

روزی مردی به یک رستوران رفت و پشت یک میز نشست تا غذایش را سفارش دهد. ناگهان یکی از گارسون ها با لحن سردی به او گفت اینجا رزرو شده و در جایی دیگر بنشیند مرد پس از نگاه معنی داری به گارسون جایش را تغییر داد.  مرد با دقت بسیار رفتار گارسون ها را زیر نظر گرفت و متوجه شد که عملکرد و رفتار پرسنل رستوران ( مانند بسیاری از رستوران ها در ایران) با مشتریان قدیمی رستوران بسیار محترمانه و مشتری مدارانه است ولی هر مشتری بخت برگشته ی جدیدی که می آمد بسیار خشک و سرد با او رفتار می شد. جالب توجه این بود که تعداد مشتریان قدیمی رستوران از تعداد انگشتان دست  هم فراتر  نمیرفت.

2.jpgمرد پس از تمام شدن غذایش در هنگام خروج از رستوران به همه ی گارسونها و حتی نگهبان دم در مبلغ قابل توجهی انعام داده و باعث تعجب کارکنان و حتی مشتریان دیگر رستوران شد. نکته ی جالب این بود که علاوه بر انعام از خدمات و مشتری مداری آنها  هم تشکر فراوان  می کرد .

روز بعد دوباره آن مرد این بار با خانواده اش به رستوران رفت. نگهبان رستوران علاوه بر نشان دادن جای پارک خوب به او  شیشه های ماشینش را هم  پاک کرد. گارسون ها بهترین میز را به آنها نشان دادند و مانند پروانه ها دور میز آنها  می گشتند. برای فرزند کوچک او صندلی مخصوص آورده و حتی غذایی که در لیست آن روزشان نبود  بخاطر سفارش همسر آن مرد  تهیه کردند. خلاصه به بهترین شکل ممکن از آنها پذیرایی شد. همسر آن مرد که برای اولین بار به آن رستوران آمده بود با تعجب پرسنل رستوران را نگاه میکرد و نمی دانست چرا گارسونها در حالیکه با مشتریان دیگر بسیار سرد و خشک رفتار می کنند آنها را  تحویل می گیرند. وقتی همه غذایشان تمام شد و آماده رفتن می شدند فرزندان مرد گفتند: بابا این بهترین رستورانی بود که ما رو آوردی . مرد به صندوق رفته و پول غذا را حساب کرد. همه گارسونها کار خود را رها کرده و  کنار در رستوران به صف ایستاده بودند تا از انعام بی بهره نمانند.

اما مرد بی اعتنا از کنارشان رد شده و با خانواده اش از رستوران خارج شد. گارسون ها هاج و واج مانده بودند و هیچ کدام رویشان نمیشد حرفی بزنند. وقتی مرد بی اعتنا از جلوی نگهبان در رد می شد نگهبان پرسید: "قربان انعام ما .... "مرد رویش را برگرداند و گفت: "انعام دیروز برای امروز بود و انعام امروز بخاطر دفعه قبل . به گارسونا و بقیه هم بگو هر مشتری جدیدی می تونه مشتری قدیمی شما بشه فقط به شرطی که بخاطر انعام کار نکنید."

 

دوحکایت جالب


  • مشتری خود را بشناسید

    یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت. دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»

  • ....................................


  • من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سؤال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

  • .................................................

انعام

روزی مردی به یک رستوران رفت و پشت یک میز نشست تا غذایش را سفارش دهد. ناگهان یکی از گارسون ها با لحن سردی به او گفت اینجا رزرو شده و در جایی دیگر بنشیند مرد پس از نگاه معنی داری به گارسون جایش را تغییر داد.  مرد با دقت بسیار رفتار گارسون ها را زیر نظر گرفت و متوجه شد که عملکرد و رفتار پرسنل رستوران ( مانند بسیاری از رستوران ها در ایران) با مشتریان قدیمی رستوران بسیار محترمانه و مشتری مدارانه است ولی هر مشتری بخت برگشته ی جدیدی که می آمد بسیار خشک و سرد با او رفتار می شد. جالب توجه این بود که تعداد مشتریان قدیمی رستوران از تعداد انگشتان دست  هم فراتر  نمیرفت.

مرد پس از تمام شدن غذایش در هنگام خروج از رستوران به همه ی گارسونها و حتی نگهبان دم در مبلغ قابل توجهی انعام داده و باعث تعجب کارکنان و حتی مشتریان دیگر رستوران شد. نکته ی جالب این بود که علاوه بر انعام از خدمات و مشتری مداری آنها  هم تشکر فراوان  می کرد .

روز بعد دوباره آن مرد این بار با خانواده اش به رستوران رفت. نگهبان رستوران علاوه بر نشان دادن جای پارک خوب به او  شیشه های ماشینش را هم  پاک کرد. گارسون ها بهترین میز را به آنها نشان دادند و مانند پروانه ها دور میز آنها  می گشتند. برای فرزند کوچک او صندلی مخصوص آورده و حتی غذایی که در لیست آن روزشان نبود  بخاطر سفارش همسر آن مرد  تهیه کردند. خلاصه به بهترین شکل ممکن از آنها پذیرایی شد. همسر آن مرد که برای اولین بار به آن رستوران آمده بود با تعجب پرسنل رستوران را نگاه میکرد و نمی دانست چرا گارسونها در حالیکه با مشتریان دیگر بسیار سرد و خشک رفتار می کنند آنها را  تحویل می گیرند. وقتی همه غذایشان تمام شد و آماده رفتن می شدند فرزندان مرد گفتند: بابا این بهترین رستورانی بود که ما رو آوردی . مرد به صندوق رفته و پول غذا را حساب کرد. همه گارسونها کار خود را رها کرده و  کنار در رستوران به صف ایستاده بودند تا از انعام بی بهره نمانند.

اما مرد بی اعتنا از کنارشان رد شده و با خانواده اش از رستوران خارج شد. گارسون ها هاج و واج مانده بودند و هیچ کدام رویشان نمیشد حرفی بزنند. وقتی مرد بی اعتنا از جلوی نگهبان در رد می شد نگهبان پرسید: "قربان انعام ما .... "مرد رویش را برگرداند و گفت: "انعام دیروز واسه امروز بود و انعام امروز واسه دفه قبل . به گارسونا و بقیه هم بگو هر مشتری جدیدی می تونه مشتری قدیمی شما بشه فقط به شرطی که بخاطر انعام کار نکنید."

بهتره برای هر رستورانی که میخواهید با خانواده یا دوست یا هر کس دیگه ای برید قبلش مثل این مرد این کارو انجام بدید...!!